وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

وانیا کوچولوی خونه ی ما

جشن تولد

اول فکر کنم باید یه عذر خواهی به علت تاخیرم از وانیا جوون و دوستای خوبم داشته باشم بعدهم کلی خبر   پس بیاید ادامه مطلب       اول فکر کنم باید یه عذر خواهی به علت تاخیرم از وانیا جوون و دوستای خوبم داشته باشم بعدهم کلی خبر       با اینکه تولد دخملم بهمن بود جمعه    2 بهمن (چون خاله ها کارمند هستن و فقط جمعه وقت آزاد دارن) یه جشن کوچولو خونه دایی مهدی گرفتیم چون تولد بیتا (دخترداییم)و ساجده(دختر خالم) هم بود بیتا ساله، ساجده ساله و شما ساله شدی       خیلی به وانیا خانم خوش گذشت چون اونجا چندتا بچه هم سن و سال خود...
3 اسفند 1392

تولد 2 سالگی

بالاخره فرا رسید،سالگرد اون روز زیبا که خدا به فرشته هاش دستور داده بود وانیا رو بیارن روی زمین و بذارن توی بغل من...    هورااااااااااااااااااااااااااااااااا       ...
7 بهمن 1392

بازی درمانی

زمانی که بچه وارد این سن میشود و مي خواهد کم کم 2 سال از زندگي اش را بگذراند. بيش از گذشته محتاج توجه مادر است  بيش ازگذشته نيازمند به بازي است. مادر هيچ کار مهم ديگري جز بازي کردن و با فرزندش بودن و  همراهي کردنش ندارد. اين مساله ( يعني بازي )  انقدر اهميت دارد که حتي مي توان فاکتور سن را هم از آن حذف کرد. بازي مادر و پدر با کودک يکي از درمان هاي مهمي است که براي کودکان استفاده مي شود. اين درمان اختلالات زيادي را در کودک از بين مي برد که مي توان از اين ها نام برد: * حساسيت هاي کودکان يا کودکان حساس را قوي و محکم مي کند. * احساس تنهايي را در آنها از بين مي برد. * ايجاد روحيه ي با ه...
29 دی 1392

واااااای کم کم داره 24 ماه میشه، دو ساااااااااااال

  اینا رو میگم چون شاید 7 بهمن که پایان 24 ماهگیه دیگه وقت نکنم بیام کامل بنویسم: وانیا جوونم تقریبا همه کلمات و تلفظ میکنه اما بصورت کمی متفاوت: بابا  دایی دایی  عمو  عمه  مامایی  مامان    فافا:خاله فایزه باباشی:بابامجید باد:بادکنک مامان دیش اَم:مامان جیش دارم مس:موز سیب انا:انار نانی:نارنگی مو:لیمو!! هب:خب اَنا:اینا اَناش:ایناهاش مون:نون شه:باشه سی:مرسی شی:ببخشید من سَنام:سلام دودو:جوجو سنام:سلام یا:بیا ده:بده باسی:بازی چایی دن:قند دَشب:چشم شیپ:زیپ اَسَنان:ارسلان دداییش: ستایش ع...
14 دی 1392

یلدا 92

شب یلداست؛ شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که طراوت هندوانه هاى تازه تابستان به سرماى دستان زمستان هدیه مى شود و داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود. در ازدحام بشقاب هاى کوچک بلور، شیرینى صمیمیت ها و یکدلى ها، تقسیم مى شود و کام هاى همه را شیرین مى کند. یلداى طولانى سال، بهترین مجال براى نیم نگاهى کوتاه به لحظه هاست؛ لحظه هایى که در سرعت عبور، خلاصه مى شوند و مى گذرند و این گذشتن، بهترین پیام براى زیبا زیستن ماست؛ زیرا شیرینى در کنار هم بودن لبخندهاى امروز، هزار بار بهتر از اشک حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست. یلدا بهانه اى است، بهانه...
6 دی 1392

این شب ها...

از اون جایی که وانیا خانم دیگه شیر نمی خورن شب ها  قبل از خواب با مامان جونشون عالمی دارن اول مامان لامپ ها رو خاموش میکنه و با وانیا دراز میکشن ،بعد مامان میگه بسم الله الرحمن ،و وانیا میگه رحیم ،قل هوالله احد (وانیا میگه عدد ) ،الله صمد (اَسَ) ،لم (نم) یَلد (اَدَم) ولم (اَنم) .....     ینی من هرچی میگم وانیا یه چیز دیگه تکرار میکنه که آخرش باز اینجوری میشه   و این مقدمه ای میشه برای شروع عشقولانه بین وانیا  و  من وانیا شروع میکنه به بوس کردن و ناز کردن من و منم اونجاس که مادرانم به اوج میرسه و خستگیه کل روز از تنم بیرون می...
27 آبان 1392

یه خاطره جالب

چند شب پیش برای شام یه غذای حاضری درست کرده بودم ، میز و چیدم و مجید و صدا زدم تا بیاد شام بخوریم، مجید اومد تا میز و دید گفت کو نون!منم هیچی نگفتم و نون ها رو از داخل مایکروویو در آوردم یهو  وانیا که از دور ما رو نگاه میکرد گفت : "اَنا مون" (یعنی:ایناها نون) هیچی دیگه ما هم بوس بارونش کردیم و بجای شام خوردیمش   ...
15 آبان 1392

21 ماهگی

سلام دختر قشنگم، یک ماه دیگه هم گذشت و تو الان 21 ماهه هستی.  خدارو شکر،صحیح و سالم. هر روز شاداب تر و پرانرژی تر و فهمیده تر از روز قبل. واقعا باورم نمی شه اینقدر زود داره این روزای شیرین با تو بودن میگذره، مثل یه خواب می مونه هنوز گاهی فکر می کنم همون دختر کوچولوی بی مسئولیت و بی دغدغه هستم که خودش و برای باباش لوس میکنه ..... اما به خودم که میام میبینم حالا یه مادرم و چه مسئولیت بزرگی روی دوشم گذاشته شده.   وقتایی که من به خودم میام به روایت تصویر :   من و بابا       من و وانیا من و بابا و وانیا ...
15 آبان 1392