وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

وانیا کوچولوی خونه ی ما

دختر مهربون من

1392/5/5 23:27
نویسنده : مامان فاطمه
385 بازدید
اشتراک گذاری

امشب بابا مجید یکم مریض شده بود و سر شب میخواست استراحت کنه اما یه دخمل بلایی کفشای پاشنه بلند مامانشو پوشیده بود و همش می رفت بالای سر بابا و اونو صدا  می کرد تا باباش نگاش کنه که چه شیطونیایی میکنهتشویق ، بعد من اومدم و گفتم دخترم بابا مریض شده و باید بذاری لالا کنه حالا بیا با هم بریم از تو آشپزخونه براش دارو بیاریم،  که یهو دیدم وانیا کفشارو از پاش درآورد و با سرعت برق از پله ها رفت بالا به سمت آشپزخونه و اونجا  از کابینت های صاف که هیچ جای پایی نداره بالا رفت تا شربت مولتی ویتامینش که هر شب میخوره رو بر داره و بیاره برای بابایی (اونجا بود که من میخواستم بخورمش) اما وانیا سُر خورد و اومد پایین .منم شربت و بهش دادم و اون دوباره خیلی سریع اومد پیش بابا جون و شربت و داد بهش و اشاره میکرد که بخور ....

دیگه بقیشم که معلومه بابا بغلش کرد و چندتا بوس آبدار کردشماچ

من قربون دختر نازم برم زبانکده محصلکه با همین بی زبونیشم اینقد فهمیده ست و باباشو دوس میدارهبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

لی لی
6 مرداد 92 13:46
به تنهاکسی که رای دادم وانیا بود به وبلاگ آرشیداسربزنید




لطف داری عزیزم ممنون
مامان ساجده
7 مرداد 92 10:10
سلام دوست عزیز چشم حتما"




ممنونم ایشالا جبران کنیم
مامی ارمیا
7 مرداد 92 11:26
سلام فاطمه جون. بله همون المیراست . حتما میگم بهش به وب دختر نازتون سر بزنه ...

خوشحال شدم که ما رو پیدا کردین ....






سلام عزیزم خوشبختم از آشناییتون میبینی دنیای مجازی چه کوچیکه....

خوشحال شدم که ب ما سر زدین بازم ب ما سربزنیدم


Faezeh
18 مرداد 92 16:00
وانیا جوونو خیلی وقته ندیدمت ولی بنظر خیلی شیرین میرسه

وانیا دوست خاله خیلی دوست داره




ممنون فائزه جوون