این شب ها...
از اون جایی که وانیا خانم دیگه شیر نمی خورن شب ها قبل از خواب با مامان جونشون عالمی دارن
اول مامان لامپ ها رو خاموش میکنه و با وانیا دراز میکشن ،بعد مامان میگه بسم الله الرحمن ،و وانیا میگه رحیم،قل هوالله احد (وانیا میگه عدد) ،الله صمد(اَسَ)،لم (نم) یَلد(اَدَم) ولم (اَنم) ..... ینی من هرچی میگم وانیا یه چیز دیگه تکرار میکنه که آخرش باز اینجوری میشه
و این مقدمه ای میشه برای شروع عشقولانه بین وانیا و من وانیا شروع میکنه به بوس کردن و ناز کردن من و منم اونجاس که مادرانم به اوج میرسه و خستگیه کل روز از تنم بیرون میره اما زیاد نمیتونم ادامه بدم چون فکر کنم تا صب طول میکشه من چشمامو می بندم و میگم من خوابببببببم اما فایده ای نداره ،وانیا نازم می کنه و میگه "ماما ناس"(مامان ناز)
وقتی که من اینجوری شدم با یه لحن دیگه میگم وانیا چشماتو ببند شیرین خانم میخنده و زود چشماشو می بنده اما فقط چند ثانیه و بعد یواشکی منو نگا میکنه اگه چشام باز باشه یا خندم بگیره یا باز بوسش کنم دوباره شروع میشه، وگرنه یواش یواش میخوابه و من آخرش باز میبوسمش، عشق منی دخملم
عسل خانم موقع خواب اصلا دوست نداره پتو یا هر چیز دیگه ای بکشم روش و حتی وقتی تازه خوابش میبره هم اگه پتو بندازم روش ، سریع میندازش کنار،البته گاهی برای خوابیدن پتوشو میکشه روی صورتش تا خوابش ببره یا اینکه دستای منو میذاره روی چشماش و میخوابه--- من عاشق این کاراشم
البته این وسایل و بعد از خواب دادم به وانیا که عکساش خشمل تر شه