این روزها
این روزا وانیا کوچولوی ما خیلی شیطون بلا شده،از لحاظ صحبت کردن دیگه تقریبا همه کلمات و می تونه تلفظ کنه اما بعضیا رو خیلی با نمک می گه،گاهی مثه یه طوطی هرچی بهش بگیم و تکرار میکنه، وقتی باهاش صحبت می کنم خیلی خوب حرفامو درک میکنه،خیلی مرتبه(بعد از بازی وسایلش و خودش جمع می کنه) و خیلی دقیق(مثلا من اگه خودکار بابا رو بردارم حتما باید از من بگیره وبده به بابا ،کلا روی وسایل شخصی افراد خیلی حساسه)
وقتی از بیرون میایم خیلی زود لباساشو عوض میکنه ینی دقیقا تا وارد خونه میشیم،هنوز از پله بالا نیومدیم،کلاهشو درمیاره و شروع میکنه به لباس درآوردن
با اینکه شیرینی جات و دوس نداره ،عاشق بستنیه و گاهی صبح که از خواب بیدار میشه، تا چشماشو باز میکنه میگه بَسنی(بستنی)
معمولا شبا خواب می بینه که داره با بچه ها بازی می کنه وگاهی با گریه بیدار میشه و میگه دایی وسایلمو نمی ده یا میگه ستایش دیگه نیاد خونمون،و حسابی گریه میکنه. گاهی هم میخنده و قهقهه میزنه.....
شعرهایی که قبلا یاد داشت و خیلی بهتر میخونه و شعرای جدیدم یاد گرفته:
اینا شعرهای دوران مهدکودک منه که بهش یاد دادم:
سلام مامان سلام بابا من اومدم سلام گفتن و بَلَدم امروز سلام و خوندم فردا کتاب میخونم
========================
صبح که از خواب پا میشم(وانیا میگه بِدا میشم)
مثله یه غنچه وا می شم
یک کمی ورزش می کنم
تو باغچه نرمش میکنم
(با صدای بلند میگه) صدا میزنم ماما جوون
چایی بریز تو فِجون
وقتی چایی و نوشیدم
مامان و بابا رو بوسیدم
میرم به کودکسِتان
میان آن گلستان (گُستا)
=======================
گاهی اوقاتم که توی بازی های تنهایی خودش شعر میخونه مدام میگه
(مامان و بابا و بوسیدم(وباز تکرار))
عاشقتم کوچولوی احساسی ِمن که مدام در حال بوسیدن مامانی